محیا خانمی در چه حاله؟؟؟
دیروز بعد از مهد، بردمت مجلس ختم پدر دوستم. مدت کمی اونجا نشستیم اما بعد از اون ، خواهشای شما تو مرکز خرید و بعدش هم ترافیک چند ساعته کلافم کرده بود. تو راه هم همش بهونه باباعلی رو میگرفتی. من بابامو میخوام!!! . این روزها با اونهمه لباسی که میپوشی بغلت میکنه و میبرتت بالا یا پایین تو پارکینگ. چنان بغلش میکنی که حاضر نیستی تو اون لحظه با تمام دنیا عوضش کنی.. تنبلِ باج گیر!! محیا از عکاسی اومده و داره لباسشو درمیاره. بعد از اسکن عکس 3*4 رو میذارم.. خاله سمانه مامان صدف لطف کرد و برات ازین لیوانهای آموزشی ناک خریده. بقول خودت لیوانی که شیرش نمیریزه. مرسی خاله سمانه. باعث شدی دیگه محیا شیشه شو واسه همیشه بذاره ...